ما جملگی زمان‌هایی را به خاطر می‌آوریم که احساس خاصی از سرزندگی داشته‌ایم، اوقاتی که دنیایمان همچون باغی در یک صبح دلپذیر بهاری نویدبخش و پرطراوت بوده است. اگر از کیفیات و شرایطی که سبب‌ساز این لحظات پرشعف بوده‌اند صرف‌نظر کنیم، درمی‌یابیم که غالبا حس تند و شدیدی از نشاط و زنده‌دلی به همراه آگاهی از این امر که همه عناصر در غایت توازن و تعادل قرار یافته‌اند بر روح و روان‌مان چنگ انداخته است: گویی هوایی که نفس می‌کشیم مالامالِ حیات است و نفخه زندگی در آن می‌تپد؛ کالبدمان در اوج تندرستی است و سرشار از انرژی؛ ذهن‌مان شفاف است و به خود مطمئن. ادراکمان کیفیت تابناکی به خود می‌گیرد و هر وجهی از طبیعت پیرامون سبب خوشنودی حواسمان می‌شود: رنگ‌ها به‌ویژه با تلألو و درخشش جلوه‌گر شده، اصوات با ترنم و نوایی خوش در گوش نشسته و روایح، عطرآگین به مشام می‌رسد.

 

۷ گام آرامش (گام نخست/ بخش دوم)

 

دمی که از کار دنیا فارغ می‌شویم و آسایش روان پیشه می‌سازیم، هر احوالی که تجربه می‌کنیم به عالی‌ترین شکل ممکن درهم می‌آمیزد و این امکان فراهم می‌شود تا مرزهای فضای بیرون و درون‌مان در یکدیگر جاری گردد. در این حالت دیگر هیچ امری را ثابت و پابرجا نمی‌یابیم و احساس فراخی و گستردگی بر جانمان مستولی می‌شود و با آسایش و فراغتی بی‌عیب و تمام‌عیار دست به عمل می‌گشاییم. اساس و بنیان این احوال و تجربه بر تعادل و توازن قرار یافته و حس ژرف مهرورزی، طراوت‌یافتگی و تمامیتی که از احساس شادی متداول و پیش پاافتاده بسیار فراتر می‌رود از شاخه‌های نورسته این اصل کیهانی است.

7 گام آرامش به بیانی، هنر ایجاد تعادل و توازن است که با یکپارچه کردن جسم، ذهن، حواس و محیط پیرامون به این مهم دست می‌یابد و این حادث نمی‌شود جز از طریق آزادسازی تنش‌ها و موانع جسمی، ذهنی و روانی تا جریان آزاد هیجانات و احساسات در سراسر بدن تقویت شود. با تمرکز هوشیارانه و بسط این انرژی‌ها در درون و بیرون از خودمان به منبع این انرژی‌ها نزدیکتر می‌شویم یعنی به نیروی حیاتی حاکم بر جهان.

 

 فقدان تعادل در دنیای مدرن

وقتی در برابر زیبایی دنیا خود را می‌گشاییم، زیستن در هماهنگی متقابل و یکی شدن با جهان امری طبیعی جلوه می‌کند. بسیاری از ما در دوران کودکی این هارمونی و هماهنگی را تجربه کرده‌ایم اما وقتی بزرگ می‌شویم ترغیبمان می‌کنند تا با هر آن چه در توان داریم شخصیتمان را پرورش دهیم و به قیمت از دست رفتن صمیمیت و ارتباطی که قلباً خواستار آنیم احساس جدایی و فردیت را تعمیق می‌دهیم. فشارها و پیچیدگی‌های جامعه مدرن این اجازه را از ما دریغ کرده است تا جور دیگر رفتار کنیم: برای موفق بودن در کسب‌وکار، در دوستی‌هایمان و حتی در عالم بازی چنان درگیر موقعیت‌های رقابت‌آمیز و پراسترس می‌شویم که احساس از خودبیگانگی و اضطراب در بند بند وجودمان می‌گسترد.

این جدایی و گسیختگی نه فقط بین خود و جهان بلکه میان ذهن و جسم نیز روی می‌دهد: درک نکردن اهمیت یکپارچگی ذهن و جسم ما را به وادی یکسونگری می‌کشاند چندان که یا بر دستاوردهای عقلی پا می‌فشاریم یا بر شکل فیزیکی بدن تکیه می‌کنیم آن هم به بهای از دست رفتن احساسات غنی و باشکوهی که این دو را به یکدیگر مرتبط می‌کنند.

وقتی بدین‌گونه احساسات جسمی و روانی خود را محدود و در بند می‌کنیم بر جریان انرژی‌ها سد می‌بندیم و مانع می‌شویم تا برای رسیدن به قله شادی و سلامتی سیرابمان کنند. در عوض برای کسب رضایتمندی بیرون از خود را جست‌وجو می‌کنیم. شاید جذب فعالیت‌های هیجان‌آوری شویم که ذهن و حواسمان را تحریک می‌کنند اما در پایان درمی‌یابیم که در طلب آنیم که بیش و بیشتر غرق این اعمال باشیم. شاید در تخدیر‌کننده‌های ذهن مثل الکل یا مواد توهم‌زا به دنبال تسلی و آرامش خاطر می‌گردیم یا حتی به امید آنکه سرانجام دوای دردهای خود را یافته باشیم به سوی طریقت‌های معنوی دروغین رو کنیم که دست آخر انبان آنها را هم خالی از حقیقت می‌یابیم و ناخرسند برجای می‌مانیم. با چنین شیوه‌ای که اندیشه‌ها و تجارب مختلف را یکی پس از دیگری به محک آزمون می‌گذاریم فقط انرژی خود را ضایع می‌کنیم و دایما یا گذشته خود را دوباره زندگی کرده یا در اندیشه آینده‌ایم. گمشده در خواب و خیال، تنها نیم‌نگاهی از حظ و لذت یا غلیان احساسات غنی نصیبمان می‌شود اما اوج اتصال با منبع آرامش همواره از دستان‌مان می‌گریزد.

شاید بکوشیم با حق مالکیت خانواده‌هایمان، دارایی یا ثروت‌های مادی حس تمامیت را دوباره به دست آوریم و بدین گونه سعی داریم کنترل خود را بر زندگی مادی اعمال کنیم. اما این کنترل، مصنوعی است و با قوانین و چرخه‌های طبیعی که بر جسم و ذهن و دنیای اطراف ما حاکم است همگونی و ارتباطی ندارد.

7گام آرامش و کشف دوباره تعادل

حس ناکامل بودن زمانی پدید می‌آید که یکپارچگی مان را از دست داده‌ایم و ارتباطی با تمامیت خود و دنیای پیرامونمان نداریم. این غفلت و نادیده گرفتن موجب می‌شود تا حواسمان مثل پوست کرگدن سفت و سخت شده و از همه ظرفیت حسی خود بهره کافی نبریم. فقط هنگامی که با بسط و گستراندن انرژی‌های نهفته در احساسات روانی و جسمی این سفتی و سختی را نرم می‌کنیم- احساساتی که حلقه رابط ذهن و جسم، و خود با دنیای بیرون از خود به‌شمار می‌رود- در معنای حقیقی کلمه به تجربه کاملی از خویش و جهان دست می‌یابیم و از سرچشمه رضایت‌مندی سیراب خواهیم شد. تمرینات 7 گام آرامش ما را در این جهت نرم می‌کند و به سرای هماهنگی با خود و دنیای اطرافمان می‌آورد.

زمانی که به این حد از هارمونی و هماهنگی دست یابیم می‌توانیم در جریان طبیعی کائنات مشارکت کنیم. به این درک می‌رسیم که زندگیمان وابسته به طبیعت است و طبیعت – در واقع همه کائنات – وابسته به ما. همچون تمام موجودات زنده دیگر در عالم واحدها و دستگاه‌هایی را شکل می‌دهیم که از واحدهای کوچکتر به هم پیوسته تشکیل شده‌اند مثل دستگاه‌های عصبی، عضلانی و اسکلتی. اینها نیز به نوبه خود از واحدهای کوچکتر تشکیل شده‌اند که می‌توانند مستقیما به سطوح ظریف‌تر انرژی تقسیم شوند. از نظام‌های زیراتمی تا دستگاه‌های بیکران کیهانی، عملکرد نرم و روان هر سیستمی منوط به کارکرد درست سیستم‌های دیگر است: همه صمیمانه با یکدیگر مرتبط‌اند و از همان انرژی بنیادینی آفریده شده‌اند که کل کائنات را برساخته است.

با اذعان به این ارتباطات و تاثیرات متقابل به اهمیت ایجاد هماهنگی در درون و بیرون از خود پی می‌بریم. درمی‌یابیم منابعی را در اختیار داریم که باید خرسندی و توازن در آنها برقرار گردد زیرا ذهن و جسم ما به‌مثابه کانال‌هایی برای عبور انرژی حیاتی کیهانی عمل می‌کند. با آرام‌سازی ذهن و جسم از طریق تمرینات 7 گام آرامش یاد می‌گیریم تا این منابع را بسط و گسترش دهیم: جسم و ذهن خود را می‌گشاییم تا تجربه دست اولی را از احساسات جسمی و روانی خود و از عمیق‌ترین و پوشیده‌ترین لایه‌های وجودیمان ادراک کنیم. همچنان که در کار بسط این انرژی‌ها از خود مایه می‌گذاریم حالت طبیعی هوشیاری و سیالیت ذهن و جسم کشف می‌کنیم و به تعریفی دوباره از ارتباط حقیقی و ارگانیک خود را با دنیای اطراف‌مان دست می‌یابیم. با یکپارچگی ذهن و جسم و حواس همه اعمال، ایده‌ها و حرکاتمان روانی و هماهنگی دلپذیری به خود می‌گیرد. آگاهی ژرف‌تری در وجودمان جریان یافته که آزادمان می‌کند تا مسوولیت زندگیمان را برعهده بگیریم و با افزایش حساسیت نسبت به اطرافیانمان آن چه را که درست یا سودمند است به کار می‌بندیم.